نیما جاویدی بار دیگر با «شکارگاه» ثابت میکند که تسلطش بر زبان سینما در خلق فضا و روایت، امضای شخصی اوست؛ اما در پرده پایانی، جایی که تعلیق جای خود را به شعارهای ناهمگون میدهد، روایت منسجم او دچار لغزش میشود.
به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا؛ فضای حاکم بر آثار «نیما جاویدی »، احساس مرغوبی از جنس سینما را به مخاطبان هدیه میدهد. این فضا بیشک نمایانگر نبوغ جاویدی در استفادهٔ همهجانبه از تکنیکهای سینمایی برای ساخت یک اثر است. وسواس او در پیشبرد همسو و هماندازهٔ اجزای فیلم، اعم از داستان، کاراکتر، میزانسن و ریتم، از «سرخپوست» تا «آکتور» و اکنون «شکارگاه»، کاملاً ملموس است.
جاویدی در «شکارگاه» برخلاف رَویهای که در «آکتور» دنبال میکرد، به سراغ موقعیتی رفته است که مشابه آن را در «سرخپوست» تجربه کرده بود. برعکس آنکه در «آکتور» شاهد موقعیتهای متعدد در لوکیشنهای مختلف بودیم، در «شکارگاه» اما، تمام فضای داستان معطوف به یک لوکیشن است.
گزینش فضای تکلوکیشن برای یک اثر، چنتهٔ فیلمساز را برای بازگو کردن داستان در موقعیتهای مختلف خالی میکند. اما جاویدی در این مینیسریال، با بهرهگیری از طراحی کاراکتر، از پس این مشکل برآمده است. او با خلق شخصیتهای چندوجهی، برای هر یک داستانی را بازگو میکند که به وسیلهٔ آن، روایت مرکزی سریال حفاظت از جواهرات را هدایت کند.
از سوی دیگر، ریتم سریع و چکشی روایتها، آن هم بدون ایجاد وقفه میان اجزای داستان، تأثیر تعلیق نهفته در اثر را دوچندان میکند.
اما عاملی که به نوعی از فضای داستان بیرون زده و حالتی ناآشنا به خود میگیرد، تزریق احساس ملیگرایی، مخصوصاً در دو قسمت پایانی است. گویی عنصر تغییر برای کاراکتر سرهنگ از به قدرت رسیدن، به دفاع از میراث ملی ناملموس است. این تغییر سریع و بدون پشتوانه، حتی پایانبندی را نیز تحت تأثیر قرار داده و آن را به سوی شلختگی در بازگو کردن روایتهای پایانی سوق میدهد. قتل نسنجیدهٔ عیسی و بهبود حال روحی سیمین بعد از این موضوع در کوتاهترین زمان ممکن، مرگ آنی نصیرالدوله، ورود ناگهانی انگلیسیها و خداحافظی شتابزدهٔ اعضای خانواده با سرهنگ برای آخرینبار، همهوهمه از چنین احساس غریبهای برخاستهاند.
از جهتی دیگر، برابری جواهرات سلطنتی کشور با دختربچههای زندانیشدهٔ داستان در الگویی نمادپردازانه، وجهی سانتیمانتال به خود میگیرد که با فضای تعلیقآمیز قسمتهای قبل سنخیت ندارد.
بنابراین در «شکارگاه» همهچیز از منظر سینمایی به خوبی پیش میرود تا زمانی که در پردهٔ آخر، تعلیق برگرفته از اجزای روایت، جای خود را به شعارهایی میدهد که با فضای داستان در تناسب نیستند.
«علی امیرسیافی»
انتهای پیام/